منزلی در دوردست

مشخصات بلاگ
منزلی در دوردست

از من می شنوی؟ هر کس گفت دنبال من بیا من رسم جدید آوردم پشتت را کن بهش و برو دنبال کارت.
محلش نگذار. کسی قرار نیست رسم جدید بیاورد. همان رسم قدیم است قرار است همان را یادت بیاورند. ذکر اصلا یعنی همین دیگر. یعنی یادآوری

آخرین مطالب

کمی تامل

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۲ ب.ظ

           

                                                                                         

این معده نفس است !

متأسفانه با دنیایى از غصّه و حزن باید گفت : معاویه در شام، در محراب نماز مى‏ ایستاد و مردم به او اقتدا مى‏کردند، چه امام و چه مأموم‏‌هایى!  ظهر روزى که هوا گرم بود، نمازش تمام شد، خواست تا براى خوردن غذا به خانه برود، در بین جمعیت «سوید بن غفلة» را دید. گفت: سوید! چه عجب ! به شام آمده‏ اى؟ سوید گفت: کارى داشتم. معاویه گفت: براى صرف غذا نزد ما بیا. سوید ایام پابرهنگى معاویه را دیده بود، آن زمانى که نان نداشت تا بخورد. معاویه آن وقت حدود هشتاد ساله بود.

سوید مى‏ گوید: مثل هفت خوان رستم، بند بند کاخ را رد کردیم، مأمورها همه ایستاده بودند، احترام مى ‏کردند. به سالنى رسیدیم، چه پرده‏ هایى، چه فرش‏ هایى، گفت: بنشین تا غذا حاضر شود. خدمتکار آمد، گفت: اعلى حضرت! غذا حاضر است.

سوید مى‏ گوید: وقتى درب سالن را باز کردند و سفره را دیدم، گفتم: معاویه! مگر چند میهمان دارى؟ گفت: براى چه؟ گفتم: به اندازه صد نفر غذا روى سفره هست. گفت: میهمان غیر از تو ندارم، گفتم: این همه غذا را مى‏ خورى؟ گفت: نه، گفتم: پس چرا این همه غذا را روى سفره گذاشته‏ اند؟ گفت: من به آشپزخانه دستور داده ‏ام که هر روز انواع غذاهاى سورى، مصرى، شامى و ایرانى را بپزید، من هر کدام را میلم کشید، بخورم.
این معده نفس است. زمان ما نیز در دربار، کاخ‏ها و عروسى‏ هاى دنیا و هتل‏ها، همین بازى‏ هاى معاویه هست. چهارصد نفر میهمان دارند، سفره ‏اى مى ‏اندازند که اگر چند هزار نفر بخورند، گویا باز دست نخورده است. بعد بقیه‏ اش را دور مى‏ ریزند و مى‏ گویند: بهداشتى نیست. عده ‏اى قیامت عجیبى دارند . . .

 شما جوان‏ها! وقتى که ازدواج کردید و بچه دار شدید، بچه‏ ها بزرگ شدند، فریب بچه ‏ها را نخورید، دین خود را با فرزندان معامله نکنید. میهمانى و عروسى با هزینه‏ هاى گزاف براى آنها نگیرید.

به سوید گفت: بخور. خودش شروع به خوردن کرد، چند لقمه خورد، گفت: اى سوید! چرا نمى‏خورى؟ گفت: اشتها ندارم. مى‏ ترسم لقمه‏ اى بخورم، گلوگیرم شود و خفه شوم. گفت: چرا؟ سوید گفت: به یاد امیرالمؤمنین علیه‏ السلام افتادم.

 

                                                                     حجت السلام حاج شیخ حسین انصاریان

  • صادق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی