منزلی در دوردست

مشخصات بلاگ
منزلی در دوردست

از من می شنوی؟ هر کس گفت دنبال من بیا من رسم جدید آوردم پشتت را کن بهش و برو دنبال کارت.
محلش نگذار. کسی قرار نیست رسم جدید بیاورد. همان رسم قدیم است قرار است همان را یادت بیاورند. ذکر اصلا یعنی همین دیگر. یعنی یادآوری

آخرین مطالب

مردی در تبعید ابدی...

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۴۷ ب.ظ

روزهائى که پیامبر (ص) مردم را امر به جهاد کرد، روزهائى بسیار سخت، و موقع شدت گرما بود، عده‏اى از مسلمانان به بهانه‏هاى گوناگون از رفتن به جنگ خوددارى کردند، پیامبر (ص) و یارانش حرکت نمودند، هر ـ چه پیش مى‏رفتند، بر تلاش و مشقتشان افزوده مى‏شد، هر ـ کس که از سپاه عقب مى‏ماند و از پاى در مى‏آمد، مى‏گفتند اى پیامبر (ص) فلانى ماند، حضرت مى‏فرمود:

«او را رها کنید، اگر در او خیرى باشد خدا بزودى به شما ملحق مى‏کند، و اگر خیرى در او نباشد که خدا شما را از همراهى او راحت ساخت».

یکبار برگشتند و نگاه کردند، ابوذر را نیافتند، به پیامبر(ص) عرض کردند:«ابوذر عقب مانده و شترش کندتر مى‏آید»،پیامبر(ص) سخن نخستین خود را تکرار کرد...

شتر ابوذر بر اثر گرسنگى و تشنگى و گرما از پاى در آمده بود و از فرط خستگى قدمهایش در زمین استوار نمى‏شد، ابوذر هر چه تلاش کرد آنرا تند براند و به هرـسعى و کوششى متوسل شد، سودى نبخشید زیرا بار خستگى بر شتر سنگینى مى کرد.

ابوذر دید با این وضع از سایر مسلمانان عقب مى‏ماند و آثار آنان کم کم از دیده‏اش ناپدید مى‏شود، ناگزیر از شتر پایین آمد و بار سفر را برگرفت و شخصا به دوش کشید و پیاده به راه افتاد!، در آن صحراى سوزان مى‏دوید تا بلکه بتواند خود را به پیامبر (ص) و مسلمانان برساند.

بامداد فردا مسلمانان پیاده شدند و بارها را گشودند تا قدرى استراحت کنند، یکى از آنها نگاه کرد، ابرى گرد و غبار را مشاهده کرد که در پس آن، مردى پنهان بود که به سرعت پیش مى‏آمد، گفت:اى پیامبر (ص)به آن مردى که تنها راهپیمائى مى‏کند نگاه کنید.

پیامبر نگاهى کرد و فرمود: «خدا کند ابوذر باشد».

مسلمانان باز سرگرم صحبت شدند تا آن شخص مسافتى را که میان او و آنان بود، طى کند، آنگاه بشناسند او کیست؟

مسافر «تنها» کم کم نزدیک مى‏شد، قدمهاى خود را از لاى ریگهاى داغ بیابان بیرون مى‏کشید، دیگر قدمها به او سنگینى مى‏کردند و آنها را به د نبال خود مى کشید!ولى خوشحال و خندان بود، چون مى‏دید خود را به آن قافله فرخنده رسانده و از پیامبر (ص) و یاران مجاهد او جدا نگشته است.

موقعى که به ابتداى قافله رسید، کسى صدا زد: اى پیامبر (ص) سوگند بخدا ابوذر است!.

ابوذر به سوى پیامبر (ص) رفت، حضرت تا او را دید، تبسم پر مهر و اندوهگینى در رخسارش درخشید و گفت:

«خدا ابوذر را رحمت کند، تنها مى‏ ماند، تنها مى‏میرد، و تنها در قیامت بر انگیخته خواهد شد» .

  • صادق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی