منزلی در دوردست

مشخصات بلاگ
منزلی در دوردست

از من می شنوی؟ هر کس گفت دنبال من بیا من رسم جدید آوردم پشتت را کن بهش و برو دنبال کارت.
محلش نگذار. کسی قرار نیست رسم جدید بیاورد. همان رسم قدیم است قرار است همان را یادت بیاورند. ذکر اصلا یعنی همین دیگر. یعنی یادآوری

آخرین مطالب

فدائیان وطن...

پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ

شعر "درامواج سند"مرحوم دکتر حمیدی شیرازی  توصیفی است از جنگ میان

 سلطان جلال الدین خوارزمشاه ولشگر چنگیز خان مغول... دکترمهدی حمیدی

 شیرازی، با دقّت در " درامواج سند" خود که بی شک از زیباترین اشعار اوست و

 موضوع آن مبارزه و ایستادگی جلاالدین خوارزمشاهی دربرابر لشکر مغول در کنار رود

 سند است، با تصویر سازی زیبای خود در این شعر از جلاالدین خوارزمشاهی چهره ای مبارز ٬ شجاع و میهن دوست ارائه می دهد که تمام همّ و غمّش نجات وطن از دست

 بیگانگان است. وی در این راه حتّی زنان و فرزندانش را به امواج سند می سپارد تا

 بدون دغدغه ی ذهنی و نگرانی از اسارت خانواده با شجاعت تمام با مغولان بجنگد. 

لازم به ذکر است شعر دیگر ماندگار در اذهان" شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد *** 

فریبنده زاد و فریبا بمیرد " نیز سروده این شاعر گرانقدر است. دکتر در سال ۱۳۶۵ در 

تهران وفات کرد و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد.

در زمان خوارزمشاهیان و حاکمیت سلطان محمد خوارزمشاه مغول ها به فرماندهی چنگیز خان مغول مشغول به جهان گشایی بودند. چنگیز خان از طرف شرق تصرفاتش به حدود ایران رسیده بود و با وجود داشتن کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت.از این رو قصد داشت تا با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار کند.

تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر می‌رسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان ولایت چنگیز خان بودند را با پاره‌ای اجناس به همراه آنها و با نامه‌ای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در تمامی این بازرگانان را قتل عام کرد. چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید از خوارزمشاه درخواست نمود تا مسبب این واقعه یعنی غایرخان را به او سپارد و خسارات وارده را جبران نماید. سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان وغالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.سلطان محمد هنگام حمله مغول ها آمادگی کافی نداشت و از جهتی هم او در هنگام تدارکات جنگی در ظرف یک سال سه بار از مردم مالیات گرفت و به همین جهت اعتراض و نارضایتی مردم را برانگیخت.با حمله مغول با اینکه مردم در چند شهر جانانه مقاومت کردند ولی ایران در حال تسخیر شدن بود مغولها به هر شهری می رسیدند آنرا ویران میکردند و مردم را میکشتند. سلطان محمد خوارزم شاه هم که این وضع را دید شروع به عقب نشینی و فرار نمود و در سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر بنام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعه‌ای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری برده‌اند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه شوال‏ ۶۱۷ ه ق درگذشت . سلطان جلال‌الدین پسر سلطان محمد که برعکس پدرش فردی شجاع بود، بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول به شدت ایستادگی نمود و با هم‌دستی تیمور ملک چندین ضربهٔ شدید به قشون مغول وارد آورد. شعر دکتر مهدی حمیدی در واقع در تجلیل ایستادگیهای سلطان جلال الدین و دیگر مدافعان این مرز وبوم طی قرنهای متمادی است.


 این شعر را به تمام شهدای ایران زمین در طول تاریخ تقدیم میکنم :



به مغرب سینه مالان قرص خورشید

نهان می گشت پشت کوهساران 

فرو می ریخت گردی زعفران رنگ

به روی نیزه ها و نیزه داران 
    
   
   

    
ز هر سو بر سواری غلت می خورد

تن سنگین اسبی تیر خورده 
    
به زیر باره می نالید از درد

سوار زخم دار نیم مرده 
    
     
    
ز سم اسب می چرخید برخاک

به سان گوی خون آلود، سرها
    
ز برق تیغ می افتاد در دشت

پیاپی دست ها دور از سپرها
    
     
    
میان گردهای تیره چون میغ

زبانهای سنانها برق می زد
    
لب شمشیرهای زندگی سوز

سران را بوسه ها بر فرق می زد
    
     
    
نهان می گشت روی روشن روز

به زیر دامن شب در سیاهی 

در آن تاریک شب می گشت

پنهان فروغ خرگه خوارزمشاهی 
    
               
    
دل خوارزمشه یک لمحه لرزید

که دید آن آفتاب بخت، خفته 
    
زدست ترکتازی های ایام

به آبسکون شهی بی تخت، خفته 
    
     
اگر یک لحظه امشب دیر جنبد

سپیده دم جهان در خون نشیند
    
به آتشهای ترک و خون تازیک

ز رود سند تا جیحون نشیند
    
     
    
به خوناب شفق در دامن شام

به خون ،آلوده ایران کهن دید
    
در آن دریای خون در قرص خورشید

غروب آفتاب خویشتن دید
    

به پشت پرده شب دید پنهان

زنی چون آفتاب عالم افروز
    
اسیر دست غولان گشته فردا

چو مهر آید برون از پردهِ روز
    
                      
    
 
به چشمش ماده آهویی گذر کرد

اسیر و خسته و افتان و خیزان 

پریشان حال آهو بچه ای چند

سوی مادر دوان وز وی گریزان 
    
     
    
 
چه اندیشید آن دم، کس ندانست

که مژگانش به خون دیده تر شد
    
 
چو آتش در سپاه دشمن افتاد

ز آتش هم کمی سوزنده تر شد
    
     
    
 
زبان نیزه اش در یاد خوارزم

زبان آتشی در دشمن انداخت 
    
 
خم تیغش به یاد ابروی دوست

به هر جنبش سری بر دامن انداخت 
    
     
    
 
چو لختی در سپاه دشمنان ریخت

از آن شمشیر سوزان، آتش تیز

خروش از لشکر انبوه برخاست

که: از این آتش سوزنده پرهیز
    
     
    
در آن باران تیغ و برق پولاد

میان شام رستاخیز می گشت 
    
 
در آن دریای خون در دشت تاریک

به دنبال سر چنگیز می گشت 
    
     
    
بدان شمشیر تیز عافیت سوز

در آن انبوه، کار مرگ می کرد
    
 
ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت

دو چندان می شکفت و برگ می کرد
    
     
    
سرانجام آن دو بازوی هنرمند

زکشتن خسته شد وز کار واماند
    
چو آگه شد که دشمن خیمه اش جست

پشیمان شد که لختی ناروا ماند
    
     
    
عنان بادپای خسته پیچید

چو برق و باد، زی خرگاه آمد
    
 
دوید از خیمه خورشیدی به صحرا

که گفتندش سواران: شاه آمد 
    
     
    
میان موج می رقصید در آب

به رقص مرگ، اخترهای انبوه 
    
به رود سند می غلتید برهم

ز امواج گران، کوه از پی کوه 
    
     

خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود

دل شب می درید و پیش می رفت 
    
از این سد روان، در دیدهِ شاه

ز هر موجی هزاران نیش می رفت 
    
     
    
نهاده دست بر گیسوی آن سرو

بر آن دریای غم نظاره می کرد

بدو می گفت: "اگر زنجیر بودی

تورا شمشیرم امشب پاره می کرد"
    
     
    
گرت سنگین دلی ای نرم دل آب!

رسید آنجا که بر من راه بندی 
    
بترس آخر زنفرین های ایام

که ره براین زن چون ماه بندی!
    
     
    
زرخسارش فرو می ریخت اشکی

بنای زندگی برآب می دید
    
در آن سیما بگون امواج لرزان

خیال تازه ای در خواب می دید:
    
     

اگر امشب زنان و کودکان را

زبیم نام بد در آب ریزم 
    
چو فردا جنگ برکامم نگردید

توانم کز ره دریا گریزم 
    
     
    
به یاری خواهم از آن سوی دریا

سوارانی زره پوش و کمانگیر
    
دمار از جان این غولان کشم سخت

بسوزم خانمانهاشان به شمشیر
    
     
    
شبی آمد که می باید فدا کرد

به راه مملکت فرزند و زن را
    
 
به پیش دشمنان استاد و جنگید

رهاند از بند اهریمن وطن را
    
     
    
در این اندیشه ها می سوخت چون شمع

که گردآلود پیدا شد سواری 

به پیش پادشه افتاد بر خاک

شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری 
    
     
    
پس آنگه کودکان را یک به یک خواست

نگاهی خشم آگین در هوا کرد
    
به آب دیده اول دادشان غسل

سپس در دامن دریا رها کرد:
    
     
    
بگیر ای موج سنگین کف آلود

زهم واکن دهان خشم، وا کن!
    
بخور ای اژدهای زندگی خوار

دوا کن درد بی درمان، دوا کن!
    
     
    
زنان چون کودکان در آب دیدند

چو موی خویشتن در تاب رفتند
    
وزان درد گران، بی گفتهِ شاه

چو ماهی در دهان آب رفتند
    
     
    
شهنشه لمحه ای بر آبها دید

شکنج گیسوان تاب داده 
    
چه کرد از آن سپس، تاریخ داند

به دنبال گل بر آب داده!
    
     
    
     
    
شبی را تا شبی با لشکری خرد

ز تنها سر، ز سرها خود افکند
    
چو لشکر گرد بر گردش گرفتند

چو کشتی بادپا در رود افگند!
    
     
    
 
چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار

از آن دریای بی پایاب، آسان 
    
 
به فرزندان و یاران گفت چنگیز

که: گر فرزند باید، باید این سان
    
     
    
 
بلی، آنان که از این پیش بودند

چنین بستند راه ترک و تازی 
    
از آن این داستان گفتم که امروز

بدانی قدر و برهیچش نبازی 
    
     
    
به پاس هر وجب خاکی از این ملک

چه بسیار است، آن سرها که رفته!
    
زمستی بر سر هر قطعه زین خاک

خدا داند چه افسرها که رفته


اگر لذت بردید و برای ادای دینمان به شهدای این مرز وبوم  آنرا با دیگران به اشتراک بگذارید

  • صادق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی